نقدی بر شعری
سلام. با ذکر نکواتی (جمع نکته) غرا و دشمن شکن دعوتتون می کنم نقد زیر را با دقت بخونید.یک نقد کاملا فرمالیستی که دوستان ادبیات انگلیسی احتمالا فقط در کتاب های ابرامز و ورنن هال دیدن. و اما نکوات:... بیخیال. بهتره بریم سر اصل مطلب.فقط اینکه "خار کاکتوس گله/هرکی نخوره...". بفرمایید نقد:
(راستی نقد از مسخ است)
.سلام. من همیشه عقیده داشته ام که آدم بهتره سکوت کنه تا اینکه توی جمعی که از جنس اون نیست همه اونو مرد هنرمند بدونن. حتی موقعی که شریف ترین انسان های جامعه ای که توش زندگی می کنه مدام شرافتشونو به رخش بکشند.اصلا بهتره آدم سکوت کنه تا اینکه درباره انگشتر قلمبه انگشت اشاره آیشواریا حرف بزنه و با حسرت با اون همذات پنداری کنه. آلبرکامو هم مطمئنا کسی رو مجبور نمیکنه که همه مسائل رو "دانستن" کنه. اما در مورد روبرو شدن با کسی، میدانید هیز بودن چشم ها ی روشن حجم صداقت کلام اون رو زیر سوال می بره ! چشمی که صادق باشه عاشق میشه اما هیز نمیشه. ایده خاصی راجع به بهشت بودن یا نبودن ایران ندارم. اما این را قبول دارم:هیچ چیزمان شبیه بقیه دنیا نیست برای همین آرمان شهرهایمان همیشه یک مایه های ملسی به خود می گیرند یک حالی که انگار همه چت شده باشند. راستش من ترجیح میدهم ابروبادومه و خورشید و فلک کار خودشان را بکنندمن هم کار خودم را که احتمالا شامل برطرف کردن ضعف تکلم انگلیسی ام نیز میشود.
بگذریم...امیدوارم حال و هوایتان کمی تا قسمتی آرام شود و توده های پر فشار همراه رگبارهای پراکنده دست از سرتان بردارند به زودی.
2.اما شعرتان..
گرچه جناب کاکتوس نظرش را مکتوب نکرد، با او موافقم که آوردن دل درد نامه و شعرتان با هم در یک پست آن هم در حالی که هیچ ربطی به هم ندارند جایز نبود که خواه نا خواه ذهن خواننده متاثراز دل درد نامه به درک شعر می پردازد وخواه نا خواه آن را تحت الشعاع قرار می دهد.
حال می آییم بر سر خود شعر...چیزی که در شعرهای شما-دو یا سه اثری که در بلاگتان خواندم- برایم جالب است علاقه انکار ناپذیرتان در استفاده از عنصر باران و مانورهای مربوط به آن است مانند خیسی وابر و... که شاید نشان میدهد در هنگام سرودن آنها حال و هوایتان بارانی بوده توام با قطرات پراکنده اشک. و مسئله ای دیگرتمایل شما برای چند گانه نوشتن ویا چند معنایی بودن است که البته فاصله انداختن میان کلمات نیز این باور را قوی تر می کند:
الف) قسمت اول که به وضح می توان آن را به دو شکل خواند.
برداشت اول:
گل من (معشوق و یا مطلوب شاعر)هنوز در خواب است-فاصله-
و چشمان من(شاعر) بی تاب و بی قرارند
من در ایستگاه مردمان خیس منتظر نشسته و به گل های نشکفته سحر(بنظر می آید اشاره ای است به زمان سرودن شعر؛ دم دمای صبح)خیره شده ام با چشمانی بی تاب!
در این برداشت گل من که نقش "کوی میسترس" را بازی میکند در خواب خوش است و غافل از حال شاعر...و شاعر احتمالا در حال ترک کردن محل و یا شاید انتظاری بیهوده برای بیدار شدن "گل من" وحرکتی در راستای ملاقات و یا بدرقه شاعر!
برداشت دوم:
گل من هنوز در خواب و بیدار است-فاصله-(یک حالتی در توهم و هنگ بودن)
بی قرار چشمان من(شاعر) است.(احتمالا از اشک های روان شاعر بی قرار و اندوهناک است)
در حالیکه در ایستگاه مردمان خیس منتظر نشسته
و خیره به گل های نشکفته سحر، بی تاب است.
که درین برداشت "گل من" نیزدر گیر عشق و علاقه ای دو طرفه است.
نکته ای که در اینجا برجسته می نماید وجود لفظ "ایستگاه" است.ایستگاه محلی است برای به هم رسیدن و در عین حال جدا شدن! و این دو خاصیتی بودن ایستگاه دوگانه خواندن شعر را تقویت می کند.در برداشت اول، این شاعر است که با چشمانی خیس که احتمالا نشان میدهد گریسته و نه لزوما خیس باران است از چیزی در رنج است حال ممکن است بی توجهی گل من باشد و یا ترک کردن اوو ندیدن دوباره اش.
اما در برداشت دوم" گل من" است که در ایستگاه حضور دارد و بی تاب است. در اینجا نمیتوان با اطمینان گفت که شاعر و معشوقش در حال ترک یکدیگرند که این امکان نیز وجود دارد که با توجه به دو خاصیتی بودن "ایستگاه" چشمان معشوق بی تاب و بی قرار رسیدن و دیدن شاعر باشد هر چند تون محزون شعر این برداشت را تضعیف میکند و احتمال جدایی را قوی تر اما باز میتوان با توجه به حالت دووجهی ایستگاه آن را نیز مد نظر قرار داد.
ب)
چک...چک...چک... صدای قطرات باران که مانند سکته ای شعر را در نقطه عطف قرار میدهند. گویی زمان دارد برای شاعر به کندی میگذرد و دارد لحظه ای مجال می دهد برای تامل بیشتر خواننده ویا حتی خود شاعر. واج آرایی "چ" و "ک" در این ترکیب و کلمه بعد از آن "چکار" لطف خاصی به شعر می بخشد. البته این نام آوا را نیز نمیتوان از دید دو گانه دوست شاعر دور انگاشت. چک چک چک در یک برداشت صدای قطرات باران و است ویا قطرات اشک که بعنوان نام آوا ظاهر می شود و در برداشتی دیگر بر بند آمدن نفس شاعر در اثر گریه دلالت دارد گویی شاعر در اینجا به هق هق افتاده ومانند کسی که زبانش بند آمده باشد کلمات را بریده بریده ادا می کند چک...چک..."چکار" می کنند...
ج)قطرات گاهی نجیب / عجیب! در اینجا فاصله بین نجیب و عجیب احتمالا نشان می دهد که صفت عجیب نیز میتوان به شکل خوانده شود یک سرازیر شدن اشک هایی است که شدتش عجیب می نماید و دیگری که ربطی به قطرات نجیب اشک ندارد که کل محتوا و حال شاعر را در بر می گیرد دردی که شاید خود شاعر نیز از هیبت و شدت آن در عجب است. و در پایان عبارت "انگار تمام حقیقت در شکوه ابری نهفته بود "که در نوع خود قابل توجه است.بر طبق روال ابر همیشه پوشاننده حقیقت است! وحقیقت پر شکوه همیشه با کنار رفتن ابرها نمایان می شود. اما در اینجا شکوه واقعی ازان ابر است که با کنار رفتنش عظمت حقیت را زایل می کند.این خود ابرها بودند که شکوه حقیقت را در چشمان شاعر چندین برابر می کردند حال آنکه با کنار رفتن آنها و نمایان شدن راز نهفته در پسشان حقیقت در برابر شاعر کم مقدار و دون جلوه می کند. این عبارت ناخوداگاه مرا به یاد این حقیقت می اندازد که خیلی از مسائل اطراف ما لذتشان به رازگونه و نهفته بودنشان است اما به محض بر ملا شدنشان دیگر لطف خود را از دست می دهند.
3.از نظر وزنی و عروضی قضاوتی ندارم که اصولا تخصصی درین راستا ندارم اما خود شعر را باتوجه به دو مفهومی بودنش که نشان از زیرکی شاعر است می ستایم.
4.در این شعر من ترجیح میدهم "گل من" را معشوق بدانم تا امام حسین یا میرحسین یا ناجی یک ملت یا هر چیز دیگری... که این گونه خواندنش به مذاقم بیشتر می چسبد.
5.سخنی با مهرداد... سکوت کاکتوس را در پاسخ به شما می ستایم. کاش قبل از پیش داوری اندکی در لحن دلسوز و معلم وار او تامل کرده بودی مهرداد عزیز...گاهی احساسات می شوند نقابی بر چشمانمان دوست من! این را نه بعنوان ناصح که از آن جهت می گویم که خودم نیز ازین گونه پیش داوری ها هر گز بدور نبوده ام و شاید آنقدر که در تیم توام هرگز در تیم کاکتوس نبوده ام. قضاوت درباره خارهای کاکتوس را هم به دیگر دوستان به ویژه مسیحا می سپارم.