حکاکین
من یک هفته را در حصار هفتم گذراندم.با مهرداد—که بدون شک به اندازه چشمانم دوستش دارم—لالیگا نگاه کردیم و طبق عادت مالوف او توسرتوپ زدن های مسعود اوزیل را ندید و همچنان به ملیتش گیر داد. با هم درباره مزرعه حیوانات حرف زدیم و سیمین دانشور را من خواندم و او نخواند. یک هفته را در حصار آزادی مطلق و به دور از فضای مسموم مجازی گذراندم. من و مهرداد می خندیدیم و نمی دانستیم که آقا/خانم "بیگ هکر" به ریش ما می خندد و برای دوستان عزیزی که من در تمام این سالها با خون دل اندوخته بودم تخم نفرت می کارد.
بعد از ماجرای انتخابات(انگار ناف خانوادگی ما را با سیاست بریده اند!) و پیدایش مفتونی ها(فتنه شده ها) اتفاقات مهمی در این جامعه رخ داد که از بین همه تنها یکی به من مربوط میشد و آن هم هشدارهای خیرخواهان درباره حملات سایبری بود که فریب جنگ داشت اما ما نشنیدیم و صلح انگاشتیم. این آقای هکاک به جای آنکه شجاعت رودررو شدن داشته باشد وانتقادات خود را بی پرده و عیان بیان کند شناسه مرا به مرز انحکاک و استهلاک رساند که اگر یاری دوست مسخیده ام نبود بی شک اکنون سر من پای دار بود. امروز که برگشته ام در اولین قدم لازم دیدم این تکذیبیه را بگذارم که اون بنده خدایی که با شناسه یاهوی من کلام قهر می پراکند من نیستم. به گفته رفیق فردوسی همین است که هیچ چی نمی شویم دیگر.ما حک می کنیم آنها سیارات جدید کشف می کنند. این ماجرای هکیدن را وقتی کنار ماجرای "مشق شب" و نابودی آن بیچاره و ماجرای پیامک های مشکوک می گذارم به این نتیجه امیدوارکننده می رسم که راه من درست بوده است چراکه بورخس می گوید که
"کودکان به قطاری که در حال حرکت است سنگ پرتاب می کنند"