پرتاری ها کلا خانواده باقریحه ای هستند. از والدین که بگذریم تقریبا تمام اعضای این خانواده باذوق گذرشان به دباغی ادبی من افتاده است. حبیب پرتاری که اسمش در دزفول و اندیمشک شناخته شده است – و شناخته شده تر هم خواهد شد- نیز از این قاعده مستثنی نیست. آرام، با طمانینه و اعتماد به نفس حرف می زند. بسیار مغرور است و مانند بیشتر خوزستانی هیچ انتقادی را تحمل نمی کند. راه خودش را می رود، به درست یا به غلط! وقتی بحث به نقد ادبی، اجتماعی و یا سیاسی می رسد با حرارت و گزنده نقد می کند. هم نقد می نویسد، هم داستان  و هم لبخند می زند. اگر تنبلی جنوبی اش را کنار بگذارد و به استعدادهای درونیش بیشتر بها بدهد می تواند گردنش را در ادبیات ایران بالا نگه دارد. داستان "برادرها" را من خوانده ام. شما هم بخوانید و لطفا جراحی اش کنید. تا می توانید حمله کنید. باید یاد بگیرد که انتقادپذیری اولین گام پیشرفت است.  

 

برادرها زیر آفتاب

روی صندلی کناری‌ام نشست و ماشین یک‌باره فرو رفت. نگاهش کردم که دانه‌های عرق از سر و گردنش به پائین می‌ریخت. تکه‌پارچۀ قرمزی شبیه دستمال یزدی توی دستش مچاله بود. «خدا خیرت بده برادر». صدایش باریک و لرزان بود. زن همراهش هم بی‌سلام روی صندلی عقب نشست و از همان اوّل سرش را تکیه داد به شیشه و چشم دوخت به منظرۀ بیرون.